- 8002
- 1000
- 1000
- 1000
اگر برادرم نیامد
پدر و مادر نعیمه و صادق، در روز اوّل مهرماه سال 59، با حملهی هواپیمای نیروهای بعثی عراق به شهادت می رسند.
از ایرانصدا بشنوید
نعیمه و صادق که در لحظهی بمباران در مدرسه بودند، زنده میمانند. بچّهها وقتی با حقیقت تلخ مرگ والدینشان روبهرو میشوند، بیقراری می کنند؛ تا اینکه مردی به نام «مش باقر» از آنها میخواهد تا به دزفول بروند.
مش باقر و خانوادهاش راهیِ منزل آقای فاتحی، برادر همسرش، میشوند. نعیمه و صادق هم چارهای ندارند و همراه آنها به دزفول میروند. آنها چند ماه در منزل آقای فاتحی میمانند و مدّتی بعد، نعیمه از آقای فاتحی که سرپرست یکی از اردوگاههای جنگ است، خواهش میکند تا اجازه دهد او و برادرش، به اردوگاه بروند. آقای فاتحی برخلاف میل باطنیاش و به سببِ اصرار نعیمه، قبول می کند.
نعیمه در اردوگاه با دختری از شهر سوسنگرد به نام «امینه» دوست میشود. مدّتی بعد، صادق به نعیمه میگوید که از یکی از ساکنان اردوگاه شنیده است که ظرفیّت اردوگاه بیش از حد شده و قرار است تعدادی از افراد را به شهرهای دیگر منتقل کنند. ازقضا او و نعیمه نیز از کسانی هستند که باید اردوگاه را ترک کنند. چون آنها مدرکی دال بر خواهر و برادری ندارند، باید از هم جدا شوند و نعیمه با شنیدن این خبر نگران میشود.
مش باقر و خانوادهاش راهیِ منزل آقای فاتحی، برادر همسرش، میشوند. نعیمه و صادق هم چارهای ندارند و همراه آنها به دزفول میروند. آنها چند ماه در منزل آقای فاتحی میمانند و مدّتی بعد، نعیمه از آقای فاتحی که سرپرست یکی از اردوگاههای جنگ است، خواهش میکند تا اجازه دهد او و برادرش، به اردوگاه بروند. آقای فاتحی برخلاف میل باطنیاش و به سببِ اصرار نعیمه، قبول می کند.
نعیمه در اردوگاه با دختری از شهر سوسنگرد به نام «امینه» دوست میشود. مدّتی بعد، صادق به نعیمه میگوید که از یکی از ساکنان اردوگاه شنیده است که ظرفیّت اردوگاه بیش از حد شده و قرار است تعدادی از افراد را به شهرهای دیگر منتقل کنند. ازقضا او و نعیمه نیز از کسانی هستند که باید اردوگاه را ترک کنند. چون آنها مدرکی دال بر خواهر و برادری ندارند، باید از هم جدا شوند و نعیمه با شنیدن این خبر نگران میشود.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان