- 11393
- 1000
- 1000
- 1000
بشارت
«پتروس» نقاشی است نصرانی که با شاگردش «هامان» در شهر کوفه زندگی میکند. «لیلا» دختر یکی از بازرگانان کوفه به نام «شهدان» است. او از پدرش میخواهد تا پتروس را برای کشیدن نقشی بر دیوار تالار خانهشان به آنجا بیاورد، اما پتروس قبول نمیکند.
از ایرانصدا بشنوید
شهدان به اصرار دخترش، پتروس را به خانهاش میآورد و پتروس همان شب خوابی عجیب میبیند و از هامان میخواهد تا به جای او دیوار را نقاشی کند. لیلا این موضوع را میفهمد و سعی در فهمیدن راز پتروس دارد.
پتروس، پس از آمدن اسرای کربلا از شام، سخت منقلب میشود و به دیر میرود. هامان آنجا با «پدر الیاس» او را میبیند. او از خوابش میگوید و تصمیم میگیرد به فرمان هاتفی که در خواب دیده، از روز آمدن اسرا، نقشی بکشد. نقاشی پتروس همه دیوارهای شهر را پر میکند.
لیلا هم پس از آمدن اسرا دگرگون میشود.
سردار به فرمان «عبیدالله» به دنبال صاحب آن نقش می گردد. سردار به دست لیلا کشته میشود و عبیدالله از شهدان میخواهد تا دخترش را پیدا کند و به دارالعماره بیاورد. شهدان به دنبال لیلا میرود. پتروس و هامان را در کنار چاهی خشکیده در بیابان میبیند. پتروس قبل از آمدن شهدان، پوست نقاشی شده را داخل همان چاه میاندازد. غافل از اینکه لیلا در آن چاه پنهان شده است و نقاشی به دست او میافتد.
لیلا، به کمک خدیجه و همسرش، از آن چاه نجات پیدا میکند و آنها با نقاشی پتروس به کربلا میروند. پتروس و هامان در دربار عبیدالله کشته میشوند.
دایه پس از مدتی میمیرد. لیلا تصمیم میگیرد نقاشی پتروس را شهر به شهر ببرد و داستان این نقش و صاحبش را برای همه نقل کند.
*********شنونده گرامی، پیشاپیش از کیفیت پایین و اشکالات جزئی برخی از بخشهای نمایش پوزش میطلبیم.*********
پتروس، پس از آمدن اسرای کربلا از شام، سخت منقلب میشود و به دیر میرود. هامان آنجا با «پدر الیاس» او را میبیند. او از خوابش میگوید و تصمیم میگیرد به فرمان هاتفی که در خواب دیده، از روز آمدن اسرا، نقشی بکشد. نقاشی پتروس همه دیوارهای شهر را پر میکند.
لیلا هم پس از آمدن اسرا دگرگون میشود.
سردار به فرمان «عبیدالله» به دنبال صاحب آن نقش می گردد. سردار به دست لیلا کشته میشود و عبیدالله از شهدان میخواهد تا دخترش را پیدا کند و به دارالعماره بیاورد. شهدان به دنبال لیلا میرود. پتروس و هامان را در کنار چاهی خشکیده در بیابان میبیند. پتروس قبل از آمدن شهدان، پوست نقاشی شده را داخل همان چاه میاندازد. غافل از اینکه لیلا در آن چاه پنهان شده است و نقاشی به دست او میافتد.
لیلا، به کمک خدیجه و همسرش، از آن چاه نجات پیدا میکند و آنها با نقاشی پتروس به کربلا میروند. پتروس و هامان در دربار عبیدالله کشته میشوند.
دایه پس از مدتی میمیرد. لیلا تصمیم میگیرد نقاشی پتروس را شهر به شهر ببرد و داستان این نقش و صاحبش را برای همه نقل کند.
*********شنونده گرامی، پیشاپیش از کیفیت پایین و اشکالات جزئی برخی از بخشهای نمایش پوزش میطلبیم.*********
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان