- 36131
- 1000
- 1000
- 1000
بهرام چوبین
در یازدهمین سال سلطنت «هرمز»، چهارمین پادشاه ساسانی، دشمنان از هر سو به سرزمین ایران هجوم آوردند که پس از رایزنی با بزرگان، برای هر کدام تدبیری اندیشیده شد.
از ایرانصدا بشنوید
به این ترتیب که با روم قرارداد صلح بستند. اعراب بادیهنشین را با پول و خوراک به صحرا بازگرداندند و «سپاه خزران» را فراری دادند و برای جنگ با سپاه ترکستان هم «بهرام چوبین»، مرزبان شهر ری، نامزد شد.
هرمز یکی از فرماندهان و سیاستمداران نزدیک خود به نام «خراد برزین» را به بهانهی اینکه با خاقان ترکستان عقدنامه صلح خواهند نوشت، به دربار «شابه شاه» میفرستد تا سپاه سیصدهزار نفره ترک از حدود بلخ فراتر نروند و سپاه ایران به آنجا برسد. بهرام چوبین هم خود را به مدائن میرساند و هرمز او را به فرماندهی سپاه انتخاب میکند تا عازم نبرد با سپاه شابه شاه شود. بهرام از میان سپاهیان ایران دوازدههزار نفر را انتخاب میکند و عازم جنگ میشود.
هرمز از کاهنی عاقبت را میپرسد و او هم چنین تفأل میزند که بهرام بر دشمن پیروز میشود، ولی بر هرمز خروج میکند. هرمز سعی میکند بهرام را برکنار و فرماندهی دیگری را به جای او انتخاب کند. ولی موبد موبدان او را از این کار بازمیدارد.
بهرام چوبین خودش را به حوالی بلخ میرساند و سپاهیان ترک را غافلگیر میکند. بهرام با سپاهیان اندکش لشکر ترکستان را شکست میدهد. در این نبرد شابه شاه، خاقان ترک کشته میشود و پسرش «برموزه» هم به اسارت درمیآید.
«بهرام» همهی اسیران و همچنین غنایم جنگی را به دست یکی از فرماندهان خود به نام «مردانشاه» میسپارد که به نزد هرمز ببرد. هرمز، برموزه، پسر خاقان را به گرمی استقبال میکند و فرمانروایی ترکستان را به او میسپارد. وقتی مردانشاه غنایم را عرضه میکند، «یزدان بخش»، صدر اعظم هرمز، آن را در نظر شاه ناچیز جلوه میدهد. هرمز بر بهرام خشم میگیرد و برای تحقیر او غل و زنجیر و دوک و پنبه میفرستد. بهرام آزردهخاطر از این رفتار، با سپاهیانش صحبت میکند و درنهایت همه از هرمز رویگردان میشوند.
هرمز سپاهی را به فرماندهی پسرش «پرویز» برای جنگ با بهرام آماده میکند. بهرام نیرنگ میزند و با ضرب سکههایی به نام پرویز و فرستادن آن به مدائن، شاه را به پرویز بدگمان میکند. پرویز هم از ترس جان، به آذربایجان فرار میکند و پرسوجوی هرمز از بستگان مادری پرویز هم برای یافتن او به جایی نمیرسد.
هرمز یکی از فرماندهان و سیاستمداران نزدیک خود به نام «خراد برزین» را به بهانهی اینکه با خاقان ترکستان عقدنامه صلح خواهند نوشت، به دربار «شابه شاه» میفرستد تا سپاه سیصدهزار نفره ترک از حدود بلخ فراتر نروند و سپاه ایران به آنجا برسد. بهرام چوبین هم خود را به مدائن میرساند و هرمز او را به فرماندهی سپاه انتخاب میکند تا عازم نبرد با سپاه شابه شاه شود. بهرام از میان سپاهیان ایران دوازدههزار نفر را انتخاب میکند و عازم جنگ میشود.
هرمز از کاهنی عاقبت را میپرسد و او هم چنین تفأل میزند که بهرام بر دشمن پیروز میشود، ولی بر هرمز خروج میکند. هرمز سعی میکند بهرام را برکنار و فرماندهی دیگری را به جای او انتخاب کند. ولی موبد موبدان او را از این کار بازمیدارد.
بهرام چوبین خودش را به حوالی بلخ میرساند و سپاهیان ترک را غافلگیر میکند. بهرام با سپاهیان اندکش لشکر ترکستان را شکست میدهد. در این نبرد شابه شاه، خاقان ترک کشته میشود و پسرش «برموزه» هم به اسارت درمیآید.
«بهرام» همهی اسیران و همچنین غنایم جنگی را به دست یکی از فرماندهان خود به نام «مردانشاه» میسپارد که به نزد هرمز ببرد. هرمز، برموزه، پسر خاقان را به گرمی استقبال میکند و فرمانروایی ترکستان را به او میسپارد. وقتی مردانشاه غنایم را عرضه میکند، «یزدان بخش»، صدر اعظم هرمز، آن را در نظر شاه ناچیز جلوه میدهد. هرمز بر بهرام خشم میگیرد و برای تحقیر او غل و زنجیر و دوک و پنبه میفرستد. بهرام آزردهخاطر از این رفتار، با سپاهیانش صحبت میکند و درنهایت همه از هرمز رویگردان میشوند.
هرمز سپاهی را به فرماندهی پسرش «پرویز» برای جنگ با بهرام آماده میکند. بهرام نیرنگ میزند و با ضرب سکههایی به نام پرویز و فرستادن آن به مدائن، شاه را به پرویز بدگمان میکند. پرویز هم از ترس جان، به آذربایجان فرار میکند و پرسوجوی هرمز از بستگان مادری پرویز هم برای یافتن او به جایی نمیرسد.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان