- 6763
- 1000
- 1000
- 1000
نوروز با فیروز
این مجموعه روایت هفت داستان خانوادگی است.
از ایرانصدا بشنوید
«جیب مخفی»: «وحیده» به بیمارستان میرود. پرستارش «خانم نیری» از او دربارهی همراه و خانوادهاش میپرسد. وحیده میگوید که تنها شوهرش «جواد» را دارد که او هم در «عسلویه» کار میکند و با خانوادهاش هم قطع رابطه کرده است.
او در لباسش جیب مخفی درست کرده است تا مدارک مهمش را در آنجا بگذارد و حتی النگوی طلای خودش را با چسب بالای ساق دستش چسبانده تا کسی آن را نبیند و این موضوع را به پرستارش هم میگوید، ولی بعد پشیمان میشود و میترسد که پرستار از او دزدی کند.
از طرفی «سودابه» و «یحیی»، «عمه انسیه» را که دچار کمردرد شده به اورژانس آوردهاند. سودابه وقتی وحیده را در سالن انتظار میبیند، سعی میکند به او کمک کند. ولی وحیده به او هم مشکوک میشود که حتماً میخواهد از وی دزدی کند و همین طور پشت سر هم برای جواد از ترسهایش پیام میفرستد.
در همین هنگام عمه انسیه را مرخص میکنند. او با دیدن وحیده در سالن انتظار بیمارستان تصمیم میگیرد که هرطور شده به وی کمک کند. وحیده با وجود ترس بسیار، چون دکتر گفته نباید شب تنها بماند، بالاخره با عمه انسیه به خانهی آنها میرود؛ ولی مدام به همسرش گزارش میدهد.
عمه انسیه او را نصیحت میکند که خوب است مراقب خودت باشی، ولی اینکه به همه مشکوک باشی، خوب نیست. عمه به او اطمینان میدهد که پیش آنها در امنیت کامل است. عمه از او میخواهد که کاری کند تا دلش بزرگتر شود و فکر و خیالها و ترس و نگرانیاش هم کمتر شود.
*«ماشین آرزوها»: سودابه از یحیی میخواهد که زیرانداز و گاز پیکنیکی و بقیه وسایل را در ماشین بگذارد و میگوید که قصد دارد تا برای آرامش روحی خودشان به فشم بروند. در مسیر سودابه به یحیی میفهماند که امروز سالروز نامزدیشان است و او خواسته تا به این ترتیب امروز را به خودشان مرخصی دهند و کمی تجدید خاطره کنند.
در طول مسیر آنها با عروس و دامادی برخورد میکنند که خودرویشان خراب شده و در جاده ماندهاند. محل عکاسی عروسی هم باغی در فشم است و به این ترتیب سودابه و یحیی پیشنهاد میدهند که آنها را برسانند.
و داستانهای دیگر که بشنوید و لذت ببرید.
او در لباسش جیب مخفی درست کرده است تا مدارک مهمش را در آنجا بگذارد و حتی النگوی طلای خودش را با چسب بالای ساق دستش چسبانده تا کسی آن را نبیند و این موضوع را به پرستارش هم میگوید، ولی بعد پشیمان میشود و میترسد که پرستار از او دزدی کند.
از طرفی «سودابه» و «یحیی»، «عمه انسیه» را که دچار کمردرد شده به اورژانس آوردهاند. سودابه وقتی وحیده را در سالن انتظار میبیند، سعی میکند به او کمک کند. ولی وحیده به او هم مشکوک میشود که حتماً میخواهد از وی دزدی کند و همین طور پشت سر هم برای جواد از ترسهایش پیام میفرستد.
در همین هنگام عمه انسیه را مرخص میکنند. او با دیدن وحیده در سالن انتظار بیمارستان تصمیم میگیرد که هرطور شده به وی کمک کند. وحیده با وجود ترس بسیار، چون دکتر گفته نباید شب تنها بماند، بالاخره با عمه انسیه به خانهی آنها میرود؛ ولی مدام به همسرش گزارش میدهد.
عمه انسیه او را نصیحت میکند که خوب است مراقب خودت باشی، ولی اینکه به همه مشکوک باشی، خوب نیست. عمه به او اطمینان میدهد که پیش آنها در امنیت کامل است. عمه از او میخواهد که کاری کند تا دلش بزرگتر شود و فکر و خیالها و ترس و نگرانیاش هم کمتر شود.
*«ماشین آرزوها»: سودابه از یحیی میخواهد که زیرانداز و گاز پیکنیکی و بقیه وسایل را در ماشین بگذارد و میگوید که قصد دارد تا برای آرامش روحی خودشان به فشم بروند. در مسیر سودابه به یحیی میفهماند که امروز سالروز نامزدیشان است و او خواسته تا به این ترتیب امروز را به خودشان مرخصی دهند و کمی تجدید خاطره کنند.
در طول مسیر آنها با عروس و دامادی برخورد میکنند که خودرویشان خراب شده و در جاده ماندهاند. محل عکاسی عروسی هم باغی در فشم است و به این ترتیب سودابه و یحیی پیشنهاد میدهند که آنها را برسانند.
و داستانهای دیگر که بشنوید و لذت ببرید.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان