- 10752
- 1000
- 1000
- 1000
کوچک اما پهلوان
من «سعید» هستم. «سعید طوقانی» یا به قول مجلههای ورزشی آن زمان، «پهلوان کوچولوی ایران». در سال 1348 و در تهران به دنیا آمدم و این داستان زندگی من است که میشنوید.
از ایرانصدا بشنوید
از پنج سالگی همراه پدر و برادرانم که همگی ورزشکار و اهل زورخانه بودند، به ورزش رو آوردم. برادرانم بسیار تشویقم میکردند و میگفتند که من استعداد زیادی هم در ورزش باستانی و هم در انواع شیرینکاری دارم. از همان موقع ورزش را شروع کردم. تا اینکه در یک مراسم رسمی که کله گندههای زیادی هم آمده بودند، توانستم هنری را که بلد بودم، به نمایش بگذارم. مثلاً در سه دقیقه، سیصد دور چرخ زدم که تا آن موقع کسی در سن و سال من نتوانسته بود، انجامش دهد و به همین خاطر بازوبند پهلوانی را به من دادند.
در شیرینی این پیروزی غرق بودم که متوجه شدم پدرم با آدمهای جدیدی رفت و آمد پیدا کرده است. خیلی زود فهمیدم که پدرم علیه «محمدرضا شاه پهلوی» مشغول فعالیت است و برای اولینبار همانجا بود که اسم «امام خمینی» را از زبان پدرم شنیدم. دلم میخواست من هم کاری که شایسته یک پهلوان با بازوبند پهلوانی است، انجام دهم. پس یک نامه برای امام نوشتم که تا آنموقع نمیشناختمش و در آن نامه نوشتم برای طرفداری از او و اعتراضش به شاه از همهی عنوانهایم گذشتم و دیگر در هیچ فعالیت ورزشی شرکت نمیکنم. نامه را در روزنامه اطلاعات آن زمان چاپ کردم. چند ماه بعد انقلاب مردم پیروز شد و امام به ایران بازگشت.
هنوز شیرینی پیروزی انقلاب زیر زبانمان بود که جنگ شروع شد و من هم مثل هر جوان دیگری دوست داشتم به جنگ بروم و کاری برای سرزمینم انجام دهم. اما به خاطر سن و سال کمی که داشتم، اجازه اعزام نمیدادند. تا اینکه قرار شد پدرم به همراه تعدادی از ورزشکارهای باستانی به جبهه بروند و برای رزمندهها مراسم اجرا کنند. این برای من فرصت خوبی بود که فضای جبهه را تجربه کنم. در آنجا توانستم برنامههای زیادی را برای رزمندگان اجرا کنم و ذرهای برای آنها مفید باشم. وقتی از آن مراسم بر میگشتیم، فهمیدم که یک تکه از من در آنجا جا مانده است!
در شیرینی این پیروزی غرق بودم که متوجه شدم پدرم با آدمهای جدیدی رفت و آمد پیدا کرده است. خیلی زود فهمیدم که پدرم علیه «محمدرضا شاه پهلوی» مشغول فعالیت است و برای اولینبار همانجا بود که اسم «امام خمینی» را از زبان پدرم شنیدم. دلم میخواست من هم کاری که شایسته یک پهلوان با بازوبند پهلوانی است، انجام دهم. پس یک نامه برای امام نوشتم که تا آنموقع نمیشناختمش و در آن نامه نوشتم برای طرفداری از او و اعتراضش به شاه از همهی عنوانهایم گذشتم و دیگر در هیچ فعالیت ورزشی شرکت نمیکنم. نامه را در روزنامه اطلاعات آن زمان چاپ کردم. چند ماه بعد انقلاب مردم پیروز شد و امام به ایران بازگشت.
هنوز شیرینی پیروزی انقلاب زیر زبانمان بود که جنگ شروع شد و من هم مثل هر جوان دیگری دوست داشتم به جنگ بروم و کاری برای سرزمینم انجام دهم. اما به خاطر سن و سال کمی که داشتم، اجازه اعزام نمیدادند. تا اینکه قرار شد پدرم به همراه تعدادی از ورزشکارهای باستانی به جبهه بروند و برای رزمندهها مراسم اجرا کنند. این برای من فرصت خوبی بود که فضای جبهه را تجربه کنم. در آنجا توانستم برنامههای زیادی را برای رزمندگان اجرا کنم و ذرهای برای آنها مفید باشم. وقتی از آن مراسم بر میگشتیم، فهمیدم که یک تکه از من در آنجا جا مانده است!
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان