- 17849
- 1000
- 1000
- 1000
ماشین لعنتی
«مهناز» خانه پدریاش را فروخت و با پول آن خودرویی گرانقیمت خرید. حالا در جستوجوی فرصتی است که بتواند آن را به همه اقوام و آشنایانش نشان دهد و حسادت آنها را تحریک کند.
از ایرانصدا بشنوید
«مهناز» در همین فکر و خیالهاست که یکی از اقوام دور به او خبر مرگ «خاله سوسن» هشتاد ساله را میدهد. مهناز از این خبر خوشحال میشود؛ چراکه مراسم ختم بنا به وصیت خاله سوسن در ویلای قدیمی او، واقع در اطراف «جاده چالوس» برگزار میشود. ازطرفی «شهاب»، شوهر مهناز که ظاهرش هیچ تناسبی با آن ماشیین ندارد، تحت فشار مهناز مجبور میشود از فروشگاهی که لباسهای خارجی دست دوم میفروشد، یک کاپشن دست دوم آمریکایی بخرد. ولی شهاب چون شنیده که در جیب بعضی از این لباسها دلار پیدا میشود، به جای انتخاب یک کاپشن شیک، کاپشن سبز رنگی را که شبیه اورکت نظامی تفنگ داران آمریکایی است، میخرد؛ فقط به این خاطر که احساس میکند در جیب بغلش یک چیز قلمبه، شبیه یک کیف پول وجود دارد.
شهاب کاپشن را به خانه آورده و متوجه میشود که در جیب بغل آن یک کیف پر از اسکناسهای ایرانی و یک دفترچه جلد چرمی کثیف وجود دارد. این موضوع موجب ناراحتی مهناز میشود و از شهاب میخواهد که هرچه سریعتر کیف پول را به صاحبش برگرداند. ولی وقتی آنها به مغازه میروند که کیف پول و دفترچه جلد چرمی را که به ظاهر دفترچه خاطرات است، به صاحب فروشگاه بدهند، متوجه میشوند که آن مرد در حالی که یک کارد تا دسته در سینهاش فرو رفته، کشته شده است. آنها برای اینکه مبادا به اتهام قتل بازداشت شوند، سریع محل را ترک میکنند.
در تحقیقات پلیس مشخص میشود که آن مرد دراثر افسردگی و عذاب وجدان شدید، دست به خودکشی زده است. در واقع صاحب فروشگاه احساس کرده که یک سرباز آمریکایی است که در عراق با سلاح شعلهافکن، کلبه پناهگاه تروریستها را به آتش کشیده و با این کار باعث شده که یک کشاورز عراقی همراه با زن و دو کودکش زنده زنده در آتش بسوزند.
این همان احساسی است که شهاب هم به محض پوشیدن آن کاپشن سبز آمریکایی آن را تجربه میکند و موجب وحشت مهناز میشود. آنها به سمت چالوس راه میافتند تا در مراسم ختم خاله سوسن شرکت کنند؛ اما در راه ماشینشان خراب میشود و ....
شهاب کاپشن را به خانه آورده و متوجه میشود که در جیب بغل آن یک کیف پر از اسکناسهای ایرانی و یک دفترچه جلد چرمی کثیف وجود دارد. این موضوع موجب ناراحتی مهناز میشود و از شهاب میخواهد که هرچه سریعتر کیف پول را به صاحبش برگرداند. ولی وقتی آنها به مغازه میروند که کیف پول و دفترچه جلد چرمی را که به ظاهر دفترچه خاطرات است، به صاحب فروشگاه بدهند، متوجه میشوند که آن مرد در حالی که یک کارد تا دسته در سینهاش فرو رفته، کشته شده است. آنها برای اینکه مبادا به اتهام قتل بازداشت شوند، سریع محل را ترک میکنند.
در تحقیقات پلیس مشخص میشود که آن مرد دراثر افسردگی و عذاب وجدان شدید، دست به خودکشی زده است. در واقع صاحب فروشگاه احساس کرده که یک سرباز آمریکایی است که در عراق با سلاح شعلهافکن، کلبه پناهگاه تروریستها را به آتش کشیده و با این کار باعث شده که یک کشاورز عراقی همراه با زن و دو کودکش زنده زنده در آتش بسوزند.
این همان احساسی است که شهاب هم به محض پوشیدن آن کاپشن سبز آمریکایی آن را تجربه میکند و موجب وحشت مهناز میشود. آنها به سمت چالوس راه میافتند تا در مراسم ختم خاله سوسن شرکت کنند؛ اما در راه ماشینشان خراب میشود و ....
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان