- 35550
- 1000
- 1000
- 1000
درنگ - جلد یکم
داستانهای مجموعه نمایشی «درنگ» برگرفته از حکایتهای ادبیات کهن فارسی نظیر «جوامع الحکایات» و «گلستان سعدی» است.
از ایرانصدا بشنوید
«جوان دلیر و عیاران»: «عیاران» به کاروان جوان دلیری یورش میبرند و آنها را به بند میکشند. ولی جوان زیرک و شجاع با ترفندی به آنها میگوید: «اموال از برای شما و در مقابل، اسبی به من دهید تا بروم». وقتی اسب را میگیرد، میگوید: «تیر و کمانی به من دهید تا در راه، خود را از دیگر راهزنان محافظت کنم». آنگاه با آن تیر و کمان به عیاران حمله میکند و مادر و اموالش را از آنها پس میگیرد.
«پیرمرد و قاضی»: پیرمردی از اطرافیان حاکم، از پنجره خانهاش به بیرون تیری پرتاب میکند. در این حین یکی از رهگذران مورد اصابت تیر پیرمرد قرار میگیرد. آنها به نزد قاضی میروند. قاضی وقتی میفهمد که پیرمرد از اطرافیان حاکم است، جانب او را میگیرد و به فرد مجروح میگوید: «تو نباید در مسیر تیر قرار میگرفتی و تو تیر آن پیرمرد را به خون، آلوده کردهای و حال باید گاوی برای عذرخواهی به آن پیرمرد اعطا کنی». فرد مجروح هم میگوید: «فکر نکنم در این شهر جز تو گاوی باشد. پس بیا تا برویم و تو را به او تقدیم کنم!»
«باغبان پیر»: «امیر» ناکام از شکار روزانه قصد بازگشت به قصر خویش را دارد. آنها برای استراحت به کشتزاری در آن نزدیکی میروند. پیرمردِ صاحب باغ درحال کاشت نهال گردو بود. امیر از کوزه پیرمرد آب میخورد و دستور میدهد تا هزار درهم به آن پیرمرد انعام بدهند. پیرمرد به امیر میگوید: «انعام شما ثمره کاشت نهال گردو است که زودتر از محصول خود درخت به دستم رسید». امیر دستور میدهد تا هزار درهم دیگر به او بدهند. او میگوید: «این انعام به خاطر کاشتن درخت گردویی است که ثمره و حاصل آن برای آیندگان است» و نه خود پیرمرد. پیرمرد از لطف امیر تشکر میکند که درختش دو بار برای او انعام داشته است. امیر خوشش میآید و دستور میدهد تا دو هزار درهم دیگر به پیرمرد بدهند.
و دیگر حکایتهای پندآموز و حکیمانه که شنیدنی است....
«پیرمرد و قاضی»: پیرمردی از اطرافیان حاکم، از پنجره خانهاش به بیرون تیری پرتاب میکند. در این حین یکی از رهگذران مورد اصابت تیر پیرمرد قرار میگیرد. آنها به نزد قاضی میروند. قاضی وقتی میفهمد که پیرمرد از اطرافیان حاکم است، جانب او را میگیرد و به فرد مجروح میگوید: «تو نباید در مسیر تیر قرار میگرفتی و تو تیر آن پیرمرد را به خون، آلوده کردهای و حال باید گاوی برای عذرخواهی به آن پیرمرد اعطا کنی». فرد مجروح هم میگوید: «فکر نکنم در این شهر جز تو گاوی باشد. پس بیا تا برویم و تو را به او تقدیم کنم!»
«باغبان پیر»: «امیر» ناکام از شکار روزانه قصد بازگشت به قصر خویش را دارد. آنها برای استراحت به کشتزاری در آن نزدیکی میروند. پیرمردِ صاحب باغ درحال کاشت نهال گردو بود. امیر از کوزه پیرمرد آب میخورد و دستور میدهد تا هزار درهم به آن پیرمرد انعام بدهند. پیرمرد به امیر میگوید: «انعام شما ثمره کاشت نهال گردو است که زودتر از محصول خود درخت به دستم رسید». امیر دستور میدهد تا هزار درهم دیگر به او بدهند. او میگوید: «این انعام به خاطر کاشتن درخت گردویی است که ثمره و حاصل آن برای آیندگان است» و نه خود پیرمرد. پیرمرد از لطف امیر تشکر میکند که درختش دو بار برای او انعام داشته است. امیر خوشش میآید و دستور میدهد تا دو هزار درهم دیگر به پیرمرد بدهند.
و دیگر حکایتهای پندآموز و حکیمانه که شنیدنی است....
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان