- 42037
- 1000
- 1000
- 1000
گنجینه ادب
«گنجینه ادب» برگرفته از کتابهای «کلیله و دمنه»، «قابوسنامه» و «فتوتنامه» است که در قالب حکایتهای ادبی کوتاه و موجز نکتههای معنوی و اخلاقی را بیان میدارد.
از ایرانصدا بشنوید
«خسیس یا بخشنده»: «میرزا محمد» و «میرزا حسن» درحال حساب و کتاب هستند و بر سر نیم درهم اختلاف نظر دارند. سرانجام میرزامحمد قبول میکند که آن نیم درهم را بدهد تا غائله ختم شود. اما وقتی میرزاحسن ده درهم انعام به شاگرد وی میدهد، میرزا محمد شاکی میشود. ولی میرزا حسن به او میگوید که در تجارت، حساب و کتاب را باید رعایت کرد، ولی انصاف هم حکم میکند که بخشش را فراموش نکنی.
«آخرین درس سقراط»: وزیر پادشاه از تنبیه «سقراط» خشنود نیست. او قبول ندارد که خشم بتها گریبان سقراط کفرگو را گرفته باشد. او با کشتن دانشمندی چون سقراط که هرگز به بتهای آنان بیاحترامی نکرده، مخالف است. اما پادشاه میگوید دیگران دیدهاند که شاگردان سقراط نیمه شب به بتها سنگ و کلوخ میزنند و فکر میکند آنها از استادشان فرمان میبرند. وزیر معتقد است که برای آنها پاپوش ساختهاند. آنها قصد دارند سقراط را بکشند. شاگردش از وی میپرسد پس از مرگ تو را در کجا به خاک بسپاریم؟ سقراط در جواب میگوید: کالبد من، من نیستم و اگر بعد از مرگ، مرا یافتید هرکجا خواستید به خاک بسپارید.
«درخواست وزیر»: امیر تازه برتخت نشسته قصد دارد بعد از مرگ پدرش، تغییراتی را در مملکت ایجاد کند تا اوضاع بهسامان شود. او از وزیر میخواهد در جای آبادی در مملکت به استراحت بپردازد و قصد دارد وزیر جدیدی برای خود برگزیند. وزیر از امیر میخواهد تا دهکدهای ویران به او ببخشد تا او خود آنجا را آباد کند. امیر میپذیرد، اما برای او خبر میآورند که ده ویرانی وجود ندارد. وزیر به امیر میگوید من میدانستم که ده ویرانی وجود ندارد، پس مملکت را به کسی واگذار که همچون حال، ده ویرانی در آن نباشد. امیر پند وزیر را دریافت کرد و خلعت وزارت را به او بازگرداند.
و حکایتهای پندآموز دیگر که شنیدنش خالی از لطف نیست....
«آخرین درس سقراط»: وزیر پادشاه از تنبیه «سقراط» خشنود نیست. او قبول ندارد که خشم بتها گریبان سقراط کفرگو را گرفته باشد. او با کشتن دانشمندی چون سقراط که هرگز به بتهای آنان بیاحترامی نکرده، مخالف است. اما پادشاه میگوید دیگران دیدهاند که شاگردان سقراط نیمه شب به بتها سنگ و کلوخ میزنند و فکر میکند آنها از استادشان فرمان میبرند. وزیر معتقد است که برای آنها پاپوش ساختهاند. آنها قصد دارند سقراط را بکشند. شاگردش از وی میپرسد پس از مرگ تو را در کجا به خاک بسپاریم؟ سقراط در جواب میگوید: کالبد من، من نیستم و اگر بعد از مرگ، مرا یافتید هرکجا خواستید به خاک بسپارید.
«درخواست وزیر»: امیر تازه برتخت نشسته قصد دارد بعد از مرگ پدرش، تغییراتی را در مملکت ایجاد کند تا اوضاع بهسامان شود. او از وزیر میخواهد در جای آبادی در مملکت به استراحت بپردازد و قصد دارد وزیر جدیدی برای خود برگزیند. وزیر از امیر میخواهد تا دهکدهای ویران به او ببخشد تا او خود آنجا را آباد کند. امیر میپذیرد، اما برای او خبر میآورند که ده ویرانی وجود ندارد. وزیر به امیر میگوید من میدانستم که ده ویرانی وجود ندارد، پس مملکت را به کسی واگذار که همچون حال، ده ویرانی در آن نباشد. امیر پند وزیر را دریافت کرد و خلعت وزارت را به او بازگرداند.
و حکایتهای پندآموز دیگر که شنیدنش خالی از لطف نیست....
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان