- 21215
- 1000
- 1000
- 1000
سوغات مرگ
سهراب، استاد دانشگاه، بیش از 15 سال است که از ایران رفته و در اسکاتلند زندگی میکند. حالا خواهرزادهی او (فرزانه) به او تلفن میزند و میگوید که پدرش حال خوشی ندارد و میخواهد قبل از مرگ، پسرش را ببییند....
از ایرانصدا بشنوید
سهراب با شنیدن این پیغام، به سرعت به ایران میآید و فرزانه به استقبالش میرود تا او را به خانه ی پدری اش ببرد. البته این نقشه ای بیش نیست؛ برای اینکه آنها سهراب را به ایران بکشانند. طبق این نقشه که فرزانه آن را طراحی کرده است، به سهراب گفته اند که پدرش سرطان کبد دارد و کمتر از یک ماه دیگر زنده است. ولی سهراب به گفتههای آنها مشکوک میشود و میگوید که هیچ دکتری به این صراحت زمان مرگ را به مریض اعلام نمیکند.
ازطرفی سهراب متوجه میشود که دوست قدیمی اش، سعید، چندسال پیش، به طرزی فجیع کشته شده و پرونده قتل او هنوز باز است، چون قاتل شناسایی نشده است و محبوبه، همسر سعید، پس از چهارسال از مرگ همسرش، هنوز لباس سیاهش را درنیاورده است.
سهراب، سعید و نادر، سه دوست بودند که هر سه در جوانی خواستگار محبوبه بودند، اما محبوبه به خواستگاری سعید پاسخ مثبت داد. پس از این اتفاق، سهراب از ایران به اسکاتلند رفت و هرگز ازدواج نکرد.
نادر، دوست مشترک دیگرشان، در دیداری که با سهراب داشت، به سهراب گفت که پس از مرگ سعید، در قالب شخصی ناشناس، برای محبوبه کمک مالی میفرستد و حتی چند بار از محبوبه خواستگاری کرده که محبوبه پاسخ منفی داده است.
از طرفی، فرزانه معتقد است که محبوبه میداند قاتل سعید کیست، چون وقتی قاتل را نفرین میکند، از لحنش میتوان فهمید که او قاتل را میشناسد... .
در ادامهی تحقیقات، سهراب پی میبرد که محبوبه میداند که قاتل شوهرش نادر است؛ ولی اینکه چرا سکوت کرده است و این قضیه را به مأموران پرونده نگفته است، برایش سؤالی بیجواب است.
آنها برای اینکه بتوانند مدرک محکمه پسندی ترتیب بدهند، در مجلس تعزیه، چاقویی شبیه همان که نادر با آن سعید را کشت و در چاه انداخت، به دست یکی از شبیهخوانان میدهند. آنها حدس می زنند نادر با دیدن این چاقو، به محل جرم (چاه) برود تا ببیند آن چاقویی که در چاه انداخته، سرِ جایش هست، یا نه؟؟
شب هنگام، استوار و سهراب و فرزانه به چاه مورد نظر میروند و منتظر رسیدن قاتل می شوند...
ازطرفی سهراب متوجه میشود که دوست قدیمی اش، سعید، چندسال پیش، به طرزی فجیع کشته شده و پرونده قتل او هنوز باز است، چون قاتل شناسایی نشده است و محبوبه، همسر سعید، پس از چهارسال از مرگ همسرش، هنوز لباس سیاهش را درنیاورده است.
سهراب، سعید و نادر، سه دوست بودند که هر سه در جوانی خواستگار محبوبه بودند، اما محبوبه به خواستگاری سعید پاسخ مثبت داد. پس از این اتفاق، سهراب از ایران به اسکاتلند رفت و هرگز ازدواج نکرد.
نادر، دوست مشترک دیگرشان، در دیداری که با سهراب داشت، به سهراب گفت که پس از مرگ سعید، در قالب شخصی ناشناس، برای محبوبه کمک مالی میفرستد و حتی چند بار از محبوبه خواستگاری کرده که محبوبه پاسخ منفی داده است.
از طرفی، فرزانه معتقد است که محبوبه میداند قاتل سعید کیست، چون وقتی قاتل را نفرین میکند، از لحنش میتوان فهمید که او قاتل را میشناسد... .
در ادامهی تحقیقات، سهراب پی میبرد که محبوبه میداند که قاتل شوهرش نادر است؛ ولی اینکه چرا سکوت کرده است و این قضیه را به مأموران پرونده نگفته است، برایش سؤالی بیجواب است.
آنها برای اینکه بتوانند مدرک محکمه پسندی ترتیب بدهند، در مجلس تعزیه، چاقویی شبیه همان که نادر با آن سعید را کشت و در چاه انداخت، به دست یکی از شبیهخوانان میدهند. آنها حدس می زنند نادر با دیدن این چاقو، به محل جرم (چاه) برود تا ببیند آن چاقویی که در چاه انداخته، سرِ جایش هست، یا نه؟؟
شب هنگام، استوار و سهراب و فرزانه به چاه مورد نظر میروند و منتظر رسیدن قاتل می شوند...
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان