- 8181
- 1000
- 1000
- 1000
شب های بیمارستان
«ایلیا» و همسرش«مارال» در جستوجوی پسر دوست قدیمی پدر ایلیا هستند تا پولی را که ایلیا تصور میکند پدرش به دوستش بدهکار بوده، به او برگردانند. غافل از اینکه پدرش آن بدهی را پرداخت کرده است. اما یک نفر حقیقت را از آنها پنهان میکند.
از ایرانصدا بشنوید
«مجید»، همان فرد مورد نظر و پسر دوست پدر «ایلیا» است. وی به علت کینهای که از گذشتهها دارد، مسأله پول را از آنها پنهان میکند تا اینکه مادرش از او میخواهد حقیقت را به آنها بگوید. مجید قصد دارد تا در تهران حقیقت را به آنها بگوید، اما در نزدیکی تهران ایلیا و مارال با ماشین دیگری تصادف میکنند. مجید که به دنبالشان راهی تهران است، آنها را به بیمارستان میرساند. ایلیا به کما میرود و مارال که دچار شکستگی استخوان شده است، کم کم با هم اتاقیش «عاطفه» که زنی جوان و متدین است، آشنا میشود.
«ساناز» دختر جوانی است که در انتظار پیوند کلیه در بیمارستان بستری است. مادر او که برای شفای فرزندش بیتابی میکند، با مارال درباره اهدای اعضای بدن همسرش که در کماست، صحبت میکند و باعث آشفتگی وی میشود. درنتیجه سرپرستار بخش، ورودش را به بخش ممنوع میکند.
از سوی دیگر، مسئولان بیمارستان با مجید تماس گرفته و از او میخواهند تا برای ترخیص مارال از بیمارستان اقدام کند. این امر هم زمان میشود با آمدن مادر مجید به تهران. او که از همه چیز باخبر شده است، تصمیم می گیرد به دیدن مارال برود. در حالی که مارال تازه از درد و رنجی که عاطفه میکشد، باخبر شده و کم کم به معانی جدیدی از زندگی و ایمان دست یافته و معنی واقعی ایمان و توکل را از عاطفه آموخته است. او برای شفای ایلیا دعا میکند و تصمیم میگیرد تا یک کلیهاش را به ساناز اهدا کند.
«ساناز» دختر جوانی است که در انتظار پیوند کلیه در بیمارستان بستری است. مادر او که برای شفای فرزندش بیتابی میکند، با مارال درباره اهدای اعضای بدن همسرش که در کماست، صحبت میکند و باعث آشفتگی وی میشود. درنتیجه سرپرستار بخش، ورودش را به بخش ممنوع میکند.
از سوی دیگر، مسئولان بیمارستان با مجید تماس گرفته و از او میخواهند تا برای ترخیص مارال از بیمارستان اقدام کند. این امر هم زمان میشود با آمدن مادر مجید به تهران. او که از همه چیز باخبر شده است، تصمیم می گیرد به دیدن مارال برود. در حالی که مارال تازه از درد و رنجی که عاطفه میکشد، باخبر شده و کم کم به معانی جدیدی از زندگی و ایمان دست یافته و معنی واقعی ایمان و توکل را از عاطفه آموخته است. او برای شفای ایلیا دعا میکند و تصمیم میگیرد تا یک کلیهاش را به ساناز اهدا کند.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان