پسر برای آخرین بار تور را در آب انداخت، اما مثل همیشه تور خالی بود و ماهی به دام او نیفتاد.
از ایرانصدا بشنوید
... ناگهان صدای اسب سفید را از پشت سرش شنید. مثل همیشه مرد سوار برای پسرک دست تکان داد و دور شد. اسب سفید تمام رؤیای پسر بود و شب و روز با یاد آن روزگار میگذراند. او هر شب با تور خالی به خانه بازمی گشت و به پدر و مادر پیرش قول می داد که فردا حتماً با دست پر باز می گردد. فکر سواری گرفتن از اسب سفید، لحظهای او را آرام نمیگذاشت. پس دل به دریا زد و راهی شد تا این موضوع را با صاحب اسب در میان بگذارد....
*برای دانستن ادامه ی ماجرا این کتاب رو بشنوید.
*برای دانستن ادامه ی ماجرا این کتاب رو بشنوید.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان