- 51443
- 1000
- 1000
- 1000
سووشون
بند آخر سووشونِ سیمین دانشور:
خواهرم گریه نکن روزی در خانهات درختی خواهد رویید و درختانی در شهرت و بسیار درختانی در سرزمینت و باد پیغام هر درخت را به گوش درختان دیگر خواهد رسانید و درختان از باد خواهند پرسید در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟
خواهرم گریه نکن روزی در خانهات درختی خواهد رویید و درختانی در شهرت و بسیار درختانی در سرزمینت و باد پیغام هر درخت را به گوش درختان دیگر خواهد رسانید و درختان از باد خواهند پرسید در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟
از ایرانصدا بشنوید
«یوسف» در زمان اشغال «شیراز» در آنجا زندگی می کند. او که از ملاکان شیراز است، به شدت با اشغال شیراز و موضع دولت در برابر آن واکنش منفی دارد؛ اما برادرش «ابوالقاسم خان» که از وکلای شهر است، او را از برخورد با حکومت و همکاری نکردن با متفقین برحذر میدارد.
متفقین خواستار خرید آذوقه از او هستند و یوسف میگوید در زمانی که قحطی در شهر بیداد می کند، حاضر نیست غلات خود را به متفقین بفروشد. دعوا بالا می گیرد و «زری»، همسر او، سعی دارد در این اوضاع، وضعیت را تا حدی به سمت صلح پیش ببرد؛ به همین سبب زمانی که دختر حاکم گوشوارههای او را برای سر عقد طلب میکند، یا اسب محبوب پسرش «خسرو» را میخواهند، برخلاف میل باطنیاش تمکین میکند و همین امر باعث برخورد تلخ یوسف با او میشود. در پایان یوسف براثر فشار دولت، انبار آذوقه خود را به روی مردم باز میکند. این کار او، باعث خشم دولت و متفقین می شود.
* این کتاب گویا، تنظیمی است از کتاب «سووَشون» نوشته «سیمین دانشور» که به هفده زبان ترجمه شده است.
متفقین خواستار خرید آذوقه از او هستند و یوسف میگوید در زمانی که قحطی در شهر بیداد می کند، حاضر نیست غلات خود را به متفقین بفروشد. دعوا بالا می گیرد و «زری»، همسر او، سعی دارد در این اوضاع، وضعیت را تا حدی به سمت صلح پیش ببرد؛ به همین سبب زمانی که دختر حاکم گوشوارههای او را برای سر عقد طلب میکند، یا اسب محبوب پسرش «خسرو» را میخواهند، برخلاف میل باطنیاش تمکین میکند و همین امر باعث برخورد تلخ یوسف با او میشود. در پایان یوسف براثر فشار دولت، انبار آذوقه خود را به روی مردم باز میکند. این کار او، باعث خشم دولت و متفقین می شود.
* این کتاب گویا، تنظیمی است از کتاب «سووَشون» نوشته «سیمین دانشور» که به هفده زبان ترجمه شده است.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان