منو
سردار شهید محمد بروجردی

سردار شهید محمد بروجردی

  • 4 قطعه
  • 35 دقیقه مدت کتاب
  • 4123 دریافت شده
بخشی از وصیت‌نامه شهید بروجردی:
در این شرایط تاریخی خداوند متعال بار سنگین انقلاب اسلامی را بر دوش ملت مسلمان ایران گذاشته است و ما را در آزمایشی عظیم قرار داده است. اگر مقاومت ما نباشد بیم آن می‌رود که زحمات شهدا به هدر رود....

از ایرانصدا بشنوید

اسمش «محمد» بود، مادرش او را «میرزا» صدا می زد و مردم او را مسیح کردستان نامیدند. او در سال 1333 در روستای «دره گرگ» به دنیا آمد. دره گرگ روستای کوچکی است در اطراف شهرستان بروجرد. پنج ساله بود که پدرش را از دست داد. از آن پس مادرش برای او هم مادر بود و هم پدر. مادر محمد ماند و پنج طفل یتیم. باید هر طور شده، این چند بچه را سر و سامانی بدهد. باروبندیلش را جمع کرد و به تهران آمد. محمد کوچکترین شاگرد کارگاه تشک دوزی و ماهرترین آن‌ها بود؛ اما آشنایی محمد با یکی از مبارزان مسلمان مسیر زندگی او را تغییر داد. این جوان، محمد را با خود به مسجد و جلسه های مذهبی می‌برد و در آنجا بود که محمد با امام خمینی(ره) آشنا شد. در همین آشنایی بود که او علت مخالفت و مبارزه‌ امام را با شاه برای محمد توضیح داد. در این جلسات محمد آگاهی‌های سیاسی و مذهبی خود را بالا برد و رفته رفته رشد کرد. او که فهمیده بود تنها راه نجات مردم از تسلط آمریکا و اسرائیل، آگاهی و پیروی از امام خمینی است، همه‌ همت خویش را در این راه به کار بست. او شب‌ها اعلامیه‌های امام را در کوچه‌ پس کوچه‌ها، به خانه‌ها و مغازه‌ها می‌انداخت. کم کم کارش به جایی رسید که جوانان مبارز را برای کارهای بزرگتر و اساسی‌تر دور هم جمع کرد. این گروه به گروه «توحیدی صف» معروف بود و برای پیروزی انقلاب کارهای بزرگی انجام داد. از جمله طرح هایی که این گروه به رهبری «محمد بروجردی» انجام داد انفجار کافه‌ی «خوان سالار» بود و با این کار به رژیم شاه فهماند که نمی‌تواند بدون توجه به خواست مردم مسلمان ایران هر کاری را انجام دهند. رساندن اعلامیه‌های امام و نوارهای سخنرانی آن حضرت در کوتاهترین زمان به دست مردم از جمله‌ کارهای اساسی گروه محمد بود. همچنین شرکت کردن در تظاهرات به صورت مسلحانه و برای حمایت از مردم. آن روز یعنی 12 بهمن سال 57، روزی بزرگ و سرنوشت ساز بود و کاری که محمد و گروهش انجام دادند کاری تاریخی بود. محمد از طریق یک دستگاه بیسیم‌ مکالمات بین سران ارتش را گوش می کرد و از فعل و انفعالات آنان با خبر می شد و می‌توانست عکس‌العمل مناسب انجام دهد. وقتی امام دستور تشکیل نیرویی متشکل از افراد فعال «شورای انقلاب» را مطرح کردند محمد جزو چند نفری بود که برای تشکیل «سپاه پاسداران انقلاب» جمع شدند. هر روز توطئه‌ها در شهرهای مرزی ایران بیشتر می‌شد که محمد به فکر «کردستان» افتاد و برای برقراری آرامش نیرو به آنجا فرستاد و با توجه به خطر سقوط «پاوه» خود نیز به آنجا رهسپار شد. یکی دیگر از کارهای بروجردی، تشکیل نیروی آموزش دیده و منسجم از بچه‌های سپاه بود. وقتی شهید «محلاتی» نماینده‌ امام در سپاه، فرماندهی کل سپاه را به محمد پیشنهاد کرد او نپذیرفت و خودش پیشنهاد کرد تا «فرماندهی تیپ ویژه‌ شهدا» را به او بدهند تا این تیپ از هم نپاشد. با گرفتن این حکم برخوردهای محمد هر روز بیشتر می شد تا اینکه روزی ماشین محمد به وسیله‌ مین ضد تانک منفجر شد. شدت جراحات محمد آنقدر زیاد بود که چند لحظه بعد روح پاکش به ملکوت پیوست....

امتیاز

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

5

محتوا و داستان

5

فصل ها

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

تصاویر

از همین گوینده

کتاب گویا