- 16038
- 1000
- 1000
- 1000
آخر بازی
در اتاق خالی، با دو پنجره کوچک، پیرمرد کور و فلجی به نام «هام» روی صندلی چرخدار نشسته است. خدمتکار او «کلاو» قادر به نشستن نیست. پدر و مادر بی پای او یعنی «نگ» و «نل» در دو سطل زباله در کنار دیوار هستند و ...
از ایرانصدا بشنوید
هام درواقع در برزخ خویشتن گرفتار شده و بارها تأکید میکند بیرون از اینجا مرگ است؛ مرگی که همه کائنات را در کام خود فروبرده و کلاو میان این دو دنیا در رفتوآمد است.
هام و کلاو، به مرگ آگاهی کامل دارند و میدانند که قادر به تغییر سرنوشت و آینده خویش نیستند؛ از اینرو به راهحلهای مختلفی میاندیشند تا گذشت زمان و مرگ را فراموش کنند، مانند: رجوع به خاطرات، گفتوگوهای بیهدف و پوچ. آنها آخرین حضور خود را در زندگی نمایش میدهند.
انتظار برای بهدست آوردن آرامش و رهایی از درد از سوی هام، نه فقط از بار پوچی این نمایش کم نمیکند، بلکه آن را قوت میبخشد؛ چراکه در پایان درمییابد که مسکنهایش تمام شده و این تباهی انتظارش را نمایان میسازد.
نیرویی نامرئی همانند یک طناب، شخصیتها را به هم پیوند داده است. آنها تمایل به ترک یکدیگر دارند، اما تواناییاش را ندارند. کلاو بارها بیان میکند که میخواهم تنهایت بگذارم، اما چنین کاری نمیکند؛ آنها وابسته و محتاج یکدیگرند. زندگیشان یک کلیشه تکراری است؛ مثل روزمرهگی یا به عبارتی روزمرگی که بر زندگی انسان معاصر سایه افکنده است.
هام و کلاو همزیستی پیدا کردهاند و اگر بخواهیم کمی سیاسی به این ماجرا نگاه کنیم، کلمهی «استعمار» کاملاً مناسب است؛ چراکه کلاو زیر سلطهی هام است و به این سلطه آگاه است.
هام نماد جامعه سرمایهداری است که امید را رها کرده و میخواهد در این برهه از زمان، منافع خود را تأمین کند.
هام و کلاو، به مرگ آگاهی کامل دارند و میدانند که قادر به تغییر سرنوشت و آینده خویش نیستند؛ از اینرو به راهحلهای مختلفی میاندیشند تا گذشت زمان و مرگ را فراموش کنند، مانند: رجوع به خاطرات، گفتوگوهای بیهدف و پوچ. آنها آخرین حضور خود را در زندگی نمایش میدهند.
انتظار برای بهدست آوردن آرامش و رهایی از درد از سوی هام، نه فقط از بار پوچی این نمایش کم نمیکند، بلکه آن را قوت میبخشد؛ چراکه در پایان درمییابد که مسکنهایش تمام شده و این تباهی انتظارش را نمایان میسازد.
نیرویی نامرئی همانند یک طناب، شخصیتها را به هم پیوند داده است. آنها تمایل به ترک یکدیگر دارند، اما تواناییاش را ندارند. کلاو بارها بیان میکند که میخواهم تنهایت بگذارم، اما چنین کاری نمیکند؛ آنها وابسته و محتاج یکدیگرند. زندگیشان یک کلیشه تکراری است؛ مثل روزمرهگی یا به عبارتی روزمرگی که بر زندگی انسان معاصر سایه افکنده است.
هام و کلاو همزیستی پیدا کردهاند و اگر بخواهیم کمی سیاسی به این ماجرا نگاه کنیم، کلمهی «استعمار» کاملاً مناسب است؛ چراکه کلاو زیر سلطهی هام است و به این سلطه آگاه است.
هام نماد جامعه سرمایهداری است که امید را رها کرده و میخواهد در این برهه از زمان، منافع خود را تأمین کند.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان