منو
دماغ

دماغ

  • 7 قطعه
  • 76 دقیقه مدت کتاب
  • 16889 دریافت شده
داستان «دماغ» از یک صبحانه ساده در خانه یاکوولویچ سلمانی شروع می‌شود. البته صبحانه چندان ساده هم نبوده چون دماغ یکی از مشتریانش که از قضا افسر ارزیابی هم هست، درون نان پیدا شده و جنجالی برپا می‌کند دماغ حالا یک شخصیت مستقل است....

از ایرانصدا بشنوید

روز بیست و پنجم ماه مارس، در شهر پترزبورگ، اتفاق بسیار غریبی به وقوع پیوست. ایوان یاکوولویچ سلمانی که در خیابان وازنسینسکی زندگی می‌ کرد، روزی خیلی زود از خواب بیدار شد و بوی نان داغ به مشامش رسید . چون از تخت بلند شد، زنش را که بانویی قابل احتر‌‌‌ام و عاشق قهوه بود، در حال بیرون آوردن گرده‌‌های نان از اجاق دید. ایوان یاکوولویچ گفت : «من امروز قهوه نمی‌ خورم، پراسکوویا اوسیپوونا، به جایش می‌خواهم نان و پیاز بخورم.» زن فکر کرد : «بگذار پیرمرد احمق نانش را بخورد. به من چه، عوضش یک فنجان اضافی قهوه به من می‌رسد» و یک گرده‌ی نان روی میز پرت کرد.
ایوان محض آداب‌دانی، پالتویش را از روی پیراهن شبش پوشید و پشت میز نشست، کمی نمک ریخت، دو تا پیاز پوست کند و چاقو را برداشت و با قیافه‌ی مصمم مشغول بریدن نان شد. وقتی که گرده‌ی نان را دو قسمت کرده بود، به داخل نان نگاه کرد و با دیدن شیئی سفید رنگ، ماتش برد. با دقت ضربه‌ای با چاقو به دان زد و با دست لمسش کرد و با خودش گفت: «کلفت است، چی می‌تواند باشد؟» انگشتش را توی نان فرو کرد و بیرونش کشید. یک دماغ! از وحشت یکه خورد. چشم هایش را مالید و دوباره لمس کرد . بله دماغ بود، بی هیچ شکی. مهم تر این‌که، دماغ به نظرش آشنا می‌آمد. صورتش از ترس و وحشت پر شد، اما ترس او قابل قیاس با خشم و غیظ زنش نبود.
ایوان می‌دانست که دماغ به کسی جز کاوالیوف، افسر ارزیاب، تعلق ندارد . کسی که چهارشنبه‌‌‌‌ها و یکشنبه‌‌‌‌ها صورتش را می‌تراشید برای همین...

امتیاز

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

5

محتوا و داستان

5

فصل ها

مشخصات کتاب گویا

سایر مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

تصاویر

از همین نویسنده

از همین گوینده

کتاب گویا