منو
شهید ولی‌الله چراغچی مسجدی

شهید ولی‌الله چراغچی مسجدی

  • 4 قطعه
  • 39 دقیقه مدت کتاب
  • 1622 دریافت شده
بخشی از وصیت‌نامه شهید ولی‌الله چراغچی مسجدی:
درود خدا به امام عزیزم که ما را آگاهی بخشید و در هر فرصت برای پاک کردن زنگار نیت‌ها پرداخت تا فقط برای خدا باشیم و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را...

از ایرانصدا بشنوید

شهید «ولی‌الله چراغچی مسجدی» پاییز سال1337 در محفلی گرم و خانواده‌ای باایمان متولد شد. به سفارش پدرش، در یکی از مدرسه‌های مذهبی شهر به نام «نقویه» ثبت‌نام کرد. روح کنجکاو او درگذر از دوران نوجوانی، او را با دردهای عمیق و زخم‌های دردناک اجتماع آشنا کرد. با شروع انقلاب سر از پا نمی‌شناخت و همچون سربازی فداکار، بی‌پروا به مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت. پس از انقلاب و آغاز جنگی تحمیلی با این‌که در رشته ریاضیات دانشگاه «بیرجند» با رتبه‌ای خوب پذیرفته شده بود، درس را رها کرد و راهی جبهه شد. بعد درصدد ازدواج برآمد.
همسر شهید می ‌گوید: «خطبه عقدمان را در سال 61 امام (ره) خواندند. ازدواج با او برایم نعمت بود. همیشه فکر می‌کردم با یک جانباز ازدواج کنم تا بتوانم دِین خودم را به اسلام و انقلاب ادا کنم، اما حالا «همسر شهید چراغچی بودن» را نعمتی بزرگ از جانب خداوند می‌دانم و اگر بخواهم عمرم را محاسبه کنم، می‌توانم بگویم آن سه سالی که با شهید چراغچی زندگی کردم، از افتخارات زندگی‌ام است. شهید چراغچی خیلی مهربان بود. هنگامی که به شهید چراغچی برای ادامه تحصیلش تذکر می‌دادم، همواره در جواب می‌گفت: تا وقتی جنگی هست، جبهه را ترک نخواهم کرد. چنان‌چه امام نیز فرمودند: «جنگ در رأس همه امور است.» معمولاً خانواده رزمندگان در آبادان، اهواز، ایلام و... مستقر می‌شدند تا بتوانند با فاصله زمانی کمتری ملاقات داشته باشند، اما هرگاه که من به شهید دراین‌باره اعتراض می‌کردم که چرا من را به یکی از این شهرها نمی‌برید؟ می‌گفت: «می‌خواهم وقتی در جبهه هستم، فقط برای جبهه باشم و وقتی به پشت جبهه می‌آیم، به خانواده رسیدگی کنم.» شاید «اخلاص» یک واژه باشد، اما در عمل است که زیبایی‌اش جلوه پیدا می‌کند و من این زیبایی را در شهید چراغچی دیدم».
«تهمینه عرفانیان امیدوار» با بیان این که چراغچی وجودش همواره مملو از عشق و اخلاص بود می‌گوید: شهید چراغچی در خانواده‌ای مرفه زندگی می‌کرد و باتوجه به این‌که در آن سال‌ها کمتر جوانی منزل و ماشین شخصی داشت، او از این امکانات بهره‌مند بود. در زمان جنگ حرف‌هایی مثل این که کشور به متخصص نیز احتیاج دارد، زمزمه می‌شد؛ اما با این حال او از رهبری اطاعت کرد و با عشق به خدا توانست به دنیا پشت پا بزند. شهید چراغچی هنگام زیارت قبر شهیدان در بهشت رضا می‌ایستاد و می‌گفت: «این‌ها رفتند، اما نمی‌دانم چرا من از قافله عقب ماندم!» به طوری این کلمات را با عشق ادامی‌کرد که من اکنون نمی‌توانم آن حس و حال او را بیان کنم. شهید چراغچی همیشه می‌گفت: «تا گوشت‌های تنم کاملاً آب نشود به دیدار خدا نمی‌روم» و درنهایت طبق نیت و علاقه‌اش به شهادت رسید. شهید چراغچی در عملیات «بدر» و در منطقه «هورالهویزه» هنگامی که سرش را از بالای خاک‌ریز بالا آورده بود، براثر اصابت ترکش خمپاره به سرش مجروح شد. در آن موقعیت همه فکر کرده بودند که شهید شده، اما هنگامی که او را به عقب منتقل کردند متوجه صدایی از حنجره‌اش شدند و او را به بیمارستان اهواز و سپس به بیمارستان شهدای تهران منتقل کردند. همسرم 21 روز در حالت بی‌هوشی و کما بود و همه پزشکان مبهوت مانده بودند که چگونه او زنده‌ است، چرا که از جمجمه‌اش چیزی باقی نمانده بود و تغذیه هم نداشت و تنها پوست و استخوانش باقی مانده بود. شهید چراغچی سرانجام همان‌طور که دوست داشت، در 18فروردین سال 64 به شهادت رسید.

امتیاز

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

5

محتوا و داستان

5

فصل ها

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    نظری ثبت نشده است

تصاویر

از همین گوینده

کتاب گویا