- 6347
- 1000
- 1000
- 1000
بایکوت
هوشنگ و دوستانش که از اعضای یک باند حرفه ای سرقت هستند، در زندان به سرمی برند. هوشنگ دختری به نام نوشین و پسری پنج ساله به نام مسعود دارد.
از ایرانصدا بشنوید
نوشین از پدر به خاطر سارق بودنش قهر کرده و به دیدارش نمی رود. از طرف دیگر مسعود به شدت دلتنگ پدر است و به او نگفته اند که پدرش کجاست؛ درنتیجه از ماهیت او بی اطلاع است.
مسعود به خاطر دیدن فیلم های پلیسی فکر می کند که پدرش پلیس مخفی است که این مسئله از جانب مادر صحّه گذاشته شده تا او را به دیدار پدر ببرد، با این توجیه که پدر به دلیل مأموریتی ویژه در زندان به سر می برد.
روزی که مسعود را به زندان برای دیدار پدر می برند، قبل از وارد شدن به سالن ملاقات، مسعود با پسر یکی از زندانی ها به نام صفدر که از سران باند است، گفتوگو میکند و به او می گوید که پدرش پلیس مخفی است. این حرف به عنوان موضوعی مهم به داخل زندان منتقل می شود که درنهایت موجب بایکوت شدن هوشنگ به عنوان جاسوس از جانب هم قطارانش می شود. این امر بهانه ای می شود تا صفدر برای ازمیدان به درکردن هوشنگ، به عنوان یک رقیب مهم، برای ریاست باند تبهکاران از آن استفاده کند.
دکتر جمالی که او نیز به دلیل تصادف منجر به مرگ در زندان است، هوشنگ را تشویق به درس خواندن می کند. سرانجام هوشنگ شروع به درس خواندن می کند. شیوه بایکوت از جانب برخی از افراد باند زیر سؤال است و آنها می دانند که این اتهام به هوشنگ بی اساس است، اما چون صفدر رئیس است مجبور به اطاعت هستند.
هوشنگ درس می خواند و در دو سال دیپلم می گیرد و در جواب دکتر که از او می خواهد حالا که دیپلم گرفته با دخترش نوشین صحبت کند، هوشنگ مخالفت کرده و می گوید تا لیسانس خود را نگیرد، دخترش را از شرایط خود مطلع نخواهد کرد.
ماجرای دیپلم و به دانشگاه رفتن هوشنگ به گوش صفدر رسیده و هوشنگ مورد سوءقصد قرار می گیرد.
*****
از شما مخاطب محترم به علت کیفیت پایین عذرخواهی می کنیم.
مسعود به خاطر دیدن فیلم های پلیسی فکر می کند که پدرش پلیس مخفی است که این مسئله از جانب مادر صحّه گذاشته شده تا او را به دیدار پدر ببرد، با این توجیه که پدر به دلیل مأموریتی ویژه در زندان به سر می برد.
روزی که مسعود را به زندان برای دیدار پدر می برند، قبل از وارد شدن به سالن ملاقات، مسعود با پسر یکی از زندانی ها به نام صفدر که از سران باند است، گفتوگو میکند و به او می گوید که پدرش پلیس مخفی است. این حرف به عنوان موضوعی مهم به داخل زندان منتقل می شود که درنهایت موجب بایکوت شدن هوشنگ به عنوان جاسوس از جانب هم قطارانش می شود. این امر بهانه ای می شود تا صفدر برای ازمیدان به درکردن هوشنگ، به عنوان یک رقیب مهم، برای ریاست باند تبهکاران از آن استفاده کند.
دکتر جمالی که او نیز به دلیل تصادف منجر به مرگ در زندان است، هوشنگ را تشویق به درس خواندن می کند. سرانجام هوشنگ شروع به درس خواندن می کند. شیوه بایکوت از جانب برخی از افراد باند زیر سؤال است و آنها می دانند که این اتهام به هوشنگ بی اساس است، اما چون صفدر رئیس است مجبور به اطاعت هستند.
هوشنگ درس می خواند و در دو سال دیپلم می گیرد و در جواب دکتر که از او می خواهد حالا که دیپلم گرفته با دخترش نوشین صحبت کند، هوشنگ مخالفت کرده و می گوید تا لیسانس خود را نگیرد، دخترش را از شرایط خود مطلع نخواهد کرد.
ماجرای دیپلم و به دانشگاه رفتن هوشنگ به گوش صفدر رسیده و هوشنگ مورد سوءقصد قرار می گیرد.
*****
از شما مخاطب محترم به علت کیفیت پایین عذرخواهی می کنیم.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان