- 28827
- 1000
- 1000
- 1000
دشت سه چاه
«سکینه» به همراه پسرش، رستم، گوسفندانشان را به گلّهبُنه آوردند و چون اهالی بر این اعتقادند که ورود زن به گلهبنه شوم و نحس است، آنها گلهبنهشان را کمی دیرتر از بقیه علم کردند.
از ایرانصدا بشنوید
ازطرفی، چند روز از شروع گلهبنهها میگذرد که یک شب به یکی از گلهبنهها دزد میزند و تمام گوسفندان آن گلهبنه را میدزدند. ترس و وحشتی در بین بقیهی صاحبان گلهبنهها به وجود میآید. «ساتیار» که بزرگ روستاست و همه او را به ریشسفیدی قبول دارند، تصمیم میگیرد که همه را جمع کند تا با هم مشورت کنند و چارهای بیندیشند. «قباد و رمضان» هم گلهبنهی خود را نزدیک کوه و در محلی به نام «تنگ نم» زدند و آنها هم از بقیه دور هستند.
قباد جوانی است که بر خود میبالد و تنگ نم را جای خوبی برای گوسفندان میداند و با پیشنهاد ساتیار برای شرکت کردن در جلسه شور و مشورت مخالفت میکند و به ساتیار میگوید که من خودم میتوانم مراقب گلهبنهام باشم. ساتیار درحال رفتن باز هم به او میگوید برای شورا بیاید، ولی قباد مخالفت میکند. پس از رفتن ساتیار، قباد متوجه صدایی میشود که مثل صدای گرگ است!
قباد جوانی است که بر خود میبالد و تنگ نم را جای خوبی برای گوسفندان میداند و با پیشنهاد ساتیار برای شرکت کردن در جلسه شور و مشورت مخالفت میکند و به ساتیار میگوید که من خودم میتوانم مراقب گلهبنهام باشم. ساتیار درحال رفتن باز هم به او میگوید برای شورا بیاید، ولی قباد مخالفت میکند. پس از رفتن ساتیار، قباد متوجه صدایی میشود که مثل صدای گرگ است!
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان