منو
شهیدان این گونه بودند

شهیدان این گونه بودند

  • 4 قطعه
  • 56 دقیقه مدت کتاب
  • 557 دریافت شده
کتاب «شهیدان این‌گونه بودند» دربرگیرنده‌ی خاطرات همسران برخی از شهدای جنگ است.

از ایرانصدا بشنوید

این کتاب به طور اختصاصی از دیدگاه همسران گلچین شده است. در بخشی از کتاب آمده است:
«سردار شهید محسن نورانی
احترام بسیار به همسر و مشورت در همه‌ی امور زندگی از ویژگی‌های بارز محسن بود. وقتی از خط مقدم جبهه برای مرخصی و استراحت به خانه می‌آمد، پیش از ورود به خانه (که فاصله‌ی چندانی هم با جبهه نداشت) لباس‌هایش را که پر از خاک و غبار منطقه بود، در رودخانه‌ای که نزدیک منزل بود، می‌شست و سعی می‌کرد تمیز و مرتب وارد شود.
همسر شهید می‌گوید: یک بار که با لباس خاکی و با سر و وضعی غبارگرفته به خانه آمد، کلی از من عذرخواهی کرد که مرا ببخش که با این وضع به دیدن تو آمدم.»

«سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
حاج مهدی با توجه به مسئولیتش و علاقه‌ای که به پیشبرد کارها داشت، هر چند وقت یک بار جلسه‌ای در منزل بر قرار می‌کرد. چون اوایل زندگی‌مان بود، فکر می‌کردم پذیرایی از برادرانی که در جلسه هستند، دشوار است. یک روز به مادرم گفتم: «شما بیا و به من کمک کن. وقتی مهدی متوجه شد، گفت: "چرا می‌خواهی دیگران را به زحمت بیندازی؟ من اصلاً احتیاج به این حساسیت ندارم، دلم نمی‌خواهد خودت را به زحمت بیندازی. خودم همه‌ی کارهای مربوط به این جلسات را انجام می‌دهم." هرگز راضی نبود زحمات خودش را به دوش دیگری بیندازد.»

«شهید آیت‌الله دکتر بهشتی
پنچ شنبه‌ها که ساعت کاری‌شان تمام می‌شد، به منزل می‌آمد و خرید یک‌هفته را انجام می‌داد. یک روز مقداری گوشت هم به همراه لوازم دیگر برای منزل خریده بود. من گوشت‌ها را برداشتم تا خرد کنم و در یخچال بگذارم. ایشان مانع شد. از من خواست تا گوشت را ایشان خرد کند. گفتم: "شما خسته هستید و سرتان شلوغ است. خودم انجام می دهم." گفت: "من هم باید در خانه کاری انجام دهم. همه‌ی کارها را که نباید شما بکنید. من هم باید سهمی در خانه داشته باشم." و بعد شروع به خرد کردن گوشت‌ها کرد.»

«سردار شهید محمد آرمان
یکی از ذکرهایی که محمد بهش علاقه داشت و به‌قول خودش در ذهنش نقش بسته بود، ذکر "یا سریـــع الرضا" بود. پسرمان روز تولد امام رضا (علیه‌‌السلام) به دنیا آمد. محمد خیلی خوشحالی می‌کرد. ازش پرسیدم: "دوست داری اسمش چی باشه؟"
گفت: "سریع الرضا یعنی کسی که زود راضی می‌شه. به دلم افتاده اسمشو رضا بذارم."

«سردار شهید حاج حسن بهمنی
هروقت می‌آمد خانه، یکی از برنامه‌هایش کمک در کارهای خانه بود. سفره می‌انداخت و ظرف‌ها را می‌شست. به مهمان خیلی علاقه داشت. هروقت می‌خواست مهمان دعوت کند، خودش جارو را برمی‌داشت و منزل را جمع‌وجور می‌‌‌کرد. اجازه‌‌‌ی کار کردن به من نمی‌‌‌داد. می‌‌خواست نبودنش را جبران کند. یک هفته قبل از شهادتش پدر و مادرم آماده بودند منزل ما. آن‌‌قدر گرم و صمیمی برخورد کرد که بعد از شهادتش مادرم می‌گفت: "حاج حسن آن شب مثل پروانه دور ما می‌گشت." خودش میوه‌ها را شست و آورد. وقتی هم که کارِ خانه نمی‌کرد، می‌رفت سراغ برگه‌ها و کارهای سپاه.»

امتیاز

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

4

محتوا و داستان

4

فصل ها

مشخصات کتاب گویا

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

تصاویر

کتاب گویا