منو
 «شهید خلبان عباس دوران»

«شهید خلبان عباس دوران»

  • 4 قطعه
  • 48 دقیقه مدت کتاب
  • 3743 دریافت شده
«در شهادتم اشک غم نریزید، زیرا من به خاطر خدای خود و تعهدات دینی، وجدانی و اسلامی خود به فرمان امام امت و برای پیروزی حق بر باطل، افتخار شهادت پیدا می‌کنم و برحسب آیات قرآن کریم من نمرده و زنده می‌باشم.»

از ایرانصدا بشنوید

«صدام» پیش از آغاز جنگ‌‌تحمیلی و در اجلاس سران عدم تعهد در «هاوانا»، میزبانی بغداد را برای اجلاس بعدی برعهده گرفته بود تا ادا و اطوار یک صلح‌طلب را به نمایش بگذارد. او با ترسو خواندن خلبانان ایرانی گفته بود: «هیچ خلبان ایرانی جرئت نزدیک شدن به آسمان بغداد برای برهم زدن اجلاس را ندارد».
روز 30 تیر 1361، باوجود تهدید صدام، شش خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با سه فروند هواپیمای جنگنده، برای انجام عملیاتی در قلب عراق آماده شدند. هر سه گروه تا مرز پرواز کردند؛ آن‌گاه یکی جدا شد و دو فروند دیگر به فرماندهی «عباس دوران» وارد خاک عراق شدند. هواپیماها در حدود 30 کیلومتری شهر بغداد با سه دیوار آتش در مقابل خود مواجه شدند. پس از عبور از دیوارهای آتش دشمن، چند گلوله به یکی از هواپیماها برخورد کرد. با اصابت این گلوله‌ها، موتور سمت راست هواپیمای دوران از کار افتاد، ولی او تصمیم گرفت ادامه‌ دهد؛ بنابراین هواپیماها به‌سمت جنوب شرقی شهر بغداد که پالایشگاه «الدوره» در آن‌جا بود، پرواز کردند و با وجود پدافند بسیار قوی دشمن، تمام بمب‌ها را روی این پالایشگاه تخلیه کردند.
«منصور کاظمیان»، خلبان کابین عقب، در این باره توضیح می‌دهد: «به پالایشگاه که رسیدیم، بمب‌هایمان را تخلیه کردیم. شاید 10 تا 20 ثانیه بعد در آینه‌ها دیدم که هواپیمایمان آتش گرفته است. دستم رفت برای اجکت که به شهید دوران بگویم آماده باش می‌خواهم اجکت کنم. بعد از آن دستگاه‌ها جلوی چشمم سیاه شد، همان موقع از هواپیما به بیرون پرتاب شدم. حالا واقعاً نمی‌دانم که شهید دوران من را به بیرون اجکت کرد یا نه؟ شاید در آن لحظه تصمیم گرفته بود که من را به بیرون اجکت کند یا این‌که مثلاً آتش‌سوزی هواپیما به راکت‌های صندلی‌ها رسیده بود و خودش عمل کرده بود، چون من خودم اجکشن را نکشیدم». سرانجام آن شهید بزرگوار، صاعقه‌وار، خود و هواپیمایش را بر متجاوزان کوبید و بدین ترتیب مانع از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها به ریاست صدام در بغداد شد.
«نرگس خاتون (مهناز) دلیری»، همسر شهید خلبان عباس دوران، روایت می‌کند: «مسئولان نیروی هوایی به‌دلیل پروازهای زیاد عباس، تصمیم گرفتند او را به تهران منتقل کنند که او موافقت نکرد. گفت من به تهران نمی‌روم. پرواز را دوست دارم و می‌خواهم به مردم خدمت کنم. همیشه به من می‌گفت که از پول این مردم من دوره دیده‌ام و خلبان شده‌ام. گاهی به من می‌گفت: آیا می‌دانید از پول این مردم و این کشور چقدر برای ما خرج کردند و ما را فرستادند آمریکا تا دوره ببینیم؟ من هرگز نمی‌توانم عقب‌نشینی کنم. یکی می‌گوید نمی‌خواهم پرواز کنم و نمی‌رود. من هم می‌گویم؛ پس چه کسی برود؟ چه کسی از کشور دفاع کند؟»

امتیاز

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

5

محتوا و داستان

5

فصل ها

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • واقعا عاشقانه ی تکرار نشدنی
  • کل این داستان عاشقانه از اول تا آخرش مثل غزلی بود که هر مصرع آن کلی حرف داشت و دلنشین بود که با نوعی روایت و بیان کاملا تازه بیان شد روایتی که از دل میومد و به دل مینشست....🌺💕🌺
  • بسیار ممنونم خیلی عالی بود سیدمهدی صداقت کشفی
  • عالی بود
  • حیف است در دوران ما دورانها فراموش شوند. درود بر تمامی دورانهای وطن که جانانه جان دادند تا خاک ما زیر چکمه دشمن نباشد

تصاویر

از همین گوینده

کتاب گویا